اندکی صبر...
چند تا اتفاق خوب توی این چند روزه...
چند تا جهش...
همه چی خوب پیش رفت...عالی...
ته دلم هم خوشحالم ...فقط برای خودم....
سرم رو از رو کیبورد و نقشه ها بلند می کنم.... با اون دستم شونه ی خودم رو می مالم تا خستگیم در بره...
موهام درد می کنه...یه دستی تو موهام می کشم...
می بینم خورشید داره کم کم طلوع می کنه....
اما یه سئوال ذهنم رو درگیر می کنه تو همون خوشی...بجز خودم...برای کی دارم این کارا رو می کنم؟؟؟؟
فقط یه نفر هست که اینا رو می فهمه و می تونه ذوق کنه....کاش الان اینجا بود....
یه نگاه می ندازم تو آینه می بینم چشمام قرمزه...
یه چشمک به خودم می زنم می گم: اندکی صبر سحر نزدیک است.....
ایول ایییییییییییییییییول [پلک] باحال بود[شوخی]
:* دختر با اراده..برای خودتو سربلندی خودت :*
اندکی صبر سحر نزدیک است ... خوندمش ... خوبه ک همه کارا خوب پیش رفته
khoobe ke hame chi khobe [تایید]
خوبه همه چی خوب پیشرفته اما کاش اون طرف قدر بدونه[چشمک]
امیدوارم همیشه شاد باشی عزیزدلم[چشمک][زبان] فقط اندکی صبر...همین!
اندکی صبر سحر نزدیک است
همیشه شاد باشی