بنفش های من....
من دلم رویای بنفش می خواد...
حس می کنم از بنفش هام دارم فاصله می گیرم...
چند روزه خاطره ننوشتم...نمی دونم چرا...
اینقدر کارام زیاد شده نمی دونم چیکار کنم...
نمی خوام و دوست ندارم که به بنفش ها بی توجه باشم...اما ...
من دارم زمان می خرم برای یه زمان خیلی خوب و بنفش....
دلم برای آدمهای بنفش تنگ شده...خیلــــــــــــــی زیاد...
هستم...اما کم....
یکم وبلاگتو از سر کنجکاوی زیر و رو کردم اونی رو که میخواستم سردر نیاوردم اما فهمیدم چی میخونی اونور آب ! چه کشف بزرگی نه ؟ [خجالت] بهرحال مهمون نمیخوای؟ از نوع ناخونده ![قلب]
عکس خیلی خیلی قشنگی بود
چقدر دردای من و تو شبیه همدیگست.من دیگه حتی خوابام هم عمق نمیگیرن«خیلی وقت نیست زدم بیرون اما انگار هزار ساله...دیگه حتی خودمم نیستم
سلام خوبی خانوم؟؟ اومدم دعوتت کنم بیای اونورا [لبخند][گل]
دلتنگی شعار نیست.من خودم خواستم بزنم بیرون و زدم اما واقعیت اینه که زندگی اینجای من انگاری مال خودم نیست, عاریست, مال یکی دیگست در عین حال برگشتنم محاله.این درده! وحاالا باقی عمر من میمونم و چیزی که اداش رو در میارم.
اااااااااااااه تو دیگه چلا ایجولی هستی؟ کار که زیاد باشه که نباید پکر باشی کهههههههههه!!! یکم بنفش شوووووووووووو خوووووووو [رویا]
تمام بنفش های دنیارا برایت پست کرده ام پست سفارشی فقط کمی طاقت بیار
منم میخوام.....[گل]
در مورد این هیچ نظری نمیتونم بذارم هنگ کردم
منم بنفشم